پرنسس ساريناپرنسس سارينا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
شازده مسيحاشازده مسيحا، تا این لحظه: 8 سال و 1 روز سن داره

نی نی بوس

داستان خاطرات پرنسس سارينا و شازده مسيحا

هفته ٣

ديگه ازين هفته سعي كردم رو پاي خودم وايسم و يك روز درميون كه همسري ميره سركار خودم تنهايي سارينا جونو ترو خشك ميكنم.انگار سارينا جونم هم داره كم كم جا ميافته. چهارشنبه اي در ١٩ روزگيش براي اولين بار(البته به جز دكتر بردنش) برديمش بيييييييرون.هفته پيش من خيلي به همسري اصرار كردم ولي گفت آلودگي هواست و هنوز زوده و ازين چيزا...ولي اين هفته ديگه من طاقت نياوردم و گفتم دلم ميخواد با كالسكه اش ٣ تايي بريم بيرون و همسري هم كه يه جورايي بدش نميومد قبول كرد و قرار شد بريم مركز خريد تنديس ولي سارينا بيدار نميشد كه شيرشو بخوره!!و من مجبور شدم شيرم رو براش آماده كنم تا هر موقع بيدار شد با شيشه بهش بدم. خلاصه ما رفتيم اونجا ولي پاركينگ پر بود رفتيييييي...
19 آبان 1391

هفته ٢

خداروشكر كه بالاخره زردي سارينا جونم تموم شد و بالاخره بعد از ٣ روز (٣٠ ساعت) از زير دستگاه درش اورديم.چقدر اين ٣ روز برام سخت گذشت.همش مواظب بودم چشبندش در نياد،درجه اش از ٢٨ بالاتر نره،به پهلو باشه،هر دو ساعت بيدار شه شير بخوره كه ضعف نكنه و....اينهمه شبا درست نخوابيدم حالا ٣شبم اصلا نخوابم طوري كه نميشه:). بهترين لحظه زندگيم موقعي بود كه دكتر گفت ديگه لازم نيست زير دستگاه باشه انگار دنيا رو بهم دادن و منم بدو بدو رفتم تا لباساشو تنش كنم و بغلش كنم.بگذريم... پنجشنبه قرار شد مراسم اسم گذارون و اينا داشته باشيم و مقارن بود با عيد غدير ، كه ما هم از دو تا خانواده هامون براي اولين بار با حضور ساريناي نانازم دعوت كرديم.منم يه يادداش...
12 آبان 1391

هفته ١

جمعه پيش اولين شبي بود كه سارينا اومده بود توي اين دنيا.خيلي هم گرسنه بود ولي متاسفانه من هنوز شير نداشتم.هي گريه ميكرد و بيتابي تا اينكه بالاخره مجبور شديم يه مقداري بهش آب قند با قاشق بديم كه خوشبختانه خورد و آروم گرفت خوابيد.از روز بعد خداروشكر شير خوردنش شروع شد ولي همش تمام مدت خواب بود و به زور ناز و نوازش هم حتي بيدار نميشد.حتي موقع واكسنشم بيدار نشد!!! فرداش بيني اش شروع كرد به گرفتن.پوار بيني،قطره و هر چي كه لازم بود انجام داديم ولي نشد كه نشد و چون بيني اش گرفته بود شير هم نميتونست بخوره و من هم داشتم از ناراحتي ميمردم.تا اينكه بالاخره سه شنبه برديمش دكتر و گفت اين قرصي كه دكتر زنانت داده مسكن قويه و خواب آور زود قطعش كن و يه سري...
5 آبان 1391

روزت مبارک

سلام نفس من. دیروز بالاخره بعد از یه ماه انتظار دوباره روی ماهت رو دیدم.دلم برات یه ذررررره شده بود.ماشالا توی این یه ماه چقدر بزرگ شدی.دکتری گفت الان که هفته ٣٢ هست وزنت ٢ کیلو شده و کاملا همه چیز نرماله.قربون اون قلب کوچولوتم برم که انقدر تند تند میزنه.دیروز برای اولین بار من و بابایی تونستیم صورت ماهت رو واضح ببینیم.از توی دل مامانی که خیلی خوشگل به نظر میومدی. میدونم کم کم جات داره تنگ میشه ولی طاقت بیار و تا آخرین لحظه سعی کن از زندگیت توی اون دنیا لذت ببری که معلوم نیست توی این دنیا عاقبتمون چی میشه(احتمال حمله آمریکا و وضعیت اقتصادی و دلار و دولت و ...).بیییییییییی خیال سارینای ناناز من ,بالاخره بابایی هم با اسمت ...
28 شهريور 1391

انتخاب اسم

من معتقد بودم بايد قبل از اينكه حامله بشم اسم ني نيم رو با همسري تفاهم كنم،براي همين خودم نشستم وكلي اسم پيدا كردم(البته دختر) و وقتي جواب آزمايش گفت پسره دوباره يه ليست بلند بالا نوشتم و بعد كه رفتم سونو و گفت دختره دوباره گشتم و گشتم تا اينكه بالاخره به يه اسمي كه به فاميلي شوهرم هم ميومد(سامت) رسييييييييييييدم : سارينا به معني پاك و خالص و ناب (هر چند که اول میخواستم بذارم ساینا ) البته همسري هنوز موافقت نكرده ولي مطمئنم خوشش مياد (مجبوره که خوشش بیاد ) خداروشکر که پدر شوهرم هم گفته ٩٠% انتخاب اسم بچه به عهده مادره (!) دیشب هم تولدم بود و این انتخاب اسم رو به فال نیک میگیرم دوست دارم نظرتون رو بدونم دوستان.بوووووووووس ...
1 شهريور 1391

پرنسس زيباي من

وااااااااي خداي من! دارم از خوشحالي بال در میارم . آخه بالاخره رفتم سونوگرافيييييييييي.(البته يه سونو كه دكتر خودم معرفي كرده بود و از يه ماه پيش وقت گرفته بودم و يه ماه ديگه نوبتم ميشد و منم كه كم طاقت!!) بنابرين رفتم اون يكي سونو كه البته اونم دكترم معرفي كرده بود و وقت هم راحت ميداد و مثل اون يكي سونو ها گفت كوچولوت دختتتتتتتتتتتتتتره (تا سه نشه بازي نشه!)  نفس منه،عشق منه،همه كس منه.... هنوز نيومده عاشقشم.چقدر خوشحالم منم يه مونس پيدا ميكنم هم جنس خودم.ازونجايي هم كه خواهر ندارم فكر ميكنم دخملم جاي خواهرم رو هم ميگيره. مامانم،بابام،مادرشوهرم اونا انقدر خوشحال شدند كه نگوووووووو.مامان و بابام كه ميگن خيلي خوشحاليم كه تو دوتا ميشي...
23 مرداد 1391

بلاتكليفي!!

وااااي خدا دارم ديوونه ميشم!آخه توي شيطون كه داري توي دل مامان پشتك ميزني دختري يا پسر؟ دوباره رفتم يه سونوي ديگه ميگه نيگاه كن ايناهاش دختره و من هيچ چيزي به نفع يه پسر نميبينم!!!!ميگم بابا به خدا آز كروموزوم گفته پسره آخه مگه ميشه؟اونم گفت داري منم به شك ميندازي !!!! وقتي ني نيت به دنيا اومد حتما به ما هم خبر بده !!! حالا فردا ميخوام برم جايي كه آز خون دادم بگم ايناهاش اين برگه هاي سونوئه همه ميگن دختره! يا آز رو دوباره تكرار كنيد يا من هي تا ابد بايد هر روز برم سونو (كه البته دكتر گفت سونو زياديش بده و منم اگه بتونم خودمو نگه دارم تا يه ماه ديگه صبر ميكنم)   دختر يا پسر ، مسئله اين است...    ...
28 تير 1391

نامشخص بودن جنسیت نی نیم!!

هفته پیش وقت دکتر داشتم و جواب تست غربالگری سه ماهه دوم رو بهش نشون دادم که خداروشکر گفت مشکلی نیست و بچه سالم سالمه.خیلی خوشحال شدم و چون هم جنسیت نی نی رو صد در صد نمیدونستم و هم دلم براش خیلی تنگ شده بود از دکی جون خواستم یه سونو هم برام بنویسه. به اتفاق همسری رفتیم سووووونوووویی که دکی جون معرفی کرده بود. خانم دکتر هنوز ننشسته گفت دختره !!منم که سکتهه رو زده بودم گفتم واااای من سیسمونیشو آبی گرفتم!شما مطمئنید؟گفت بذار دوباره ببینم!!!بعد از نیم ساعت ور رفتن دوباره گفت ایناهاش.منم که چیزی نمیدیدم گفتم چند درصد مطمئنید؟گفت 95% ! گفتم شما 95% میگید دختره آزمایش کروموزوم 2 ماه پیش گفت 95 % پسره !!به حرف کی گوش بدم؟! گفت برای ای...
11 تير 1391

حس قشنگ اولین تکون محسوس شازده

تقریبا از ١١ هفتگی بود که احساس میکردم نی نی داره تکون میخوره البته باید خیلی شکمم رو فشار میدادم تا این حس رو پیدا میکردم ولی به هر کی میگفتم میگفت انقباضات شکمته و توهمه! و این حس خوشی که هر مادری آرزوش رو داره ازم میگرفتن! خلاصه گذشت و گذشت تا اینکه امروز وقتی بعدازظهر دراز کشیده بودم و با دقت دستم رو گذاشته بودم رو شکمم و فشار میدادم , با ناراحتی به نی نی گفتم نمیخوایی خودت رو به مامانی که انقدر دوستت داره نشون بده که یهو دیدم از همون جایی که دستم روش بود یه چیزی مثل حباب آب محکم از داخل زد روی پوستم و تمام دلم و وجودمو تکون داد !!!!قربووووووونش برم من الهییییییییی خیلی لذت بخش بود...گفتم خداروشکرت به خاطر این نعمت لذت بخشی...
31 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی بوس می باشد