عکس های آتلیه 1 سالگیت
عکس های آتلیه 1 سالگیت عزیزم بعد از تولد ١ سالگیت رفتیم آتلیه سها (که شنیده بودیم خیلی تنوع دکور داره)
تو اونجا خییییییلی دخمل خوبی بودی و تا می تونستی شیطونی کردی و خوشبختانه با آقای عکاس خیلی میونه خوبی پیدا کرده بودی (هی برات آهنگ میذاشت و تو هم هی دس دسی میکردی
) و خدارو شکر تونستیم در دو تایم ٣ ساعته (٦ ساعت) حسابی عکسای خوشگل مشگل بگیریم.
راستی تا میتونستیم دکور های متفاوت انتخاب کردیم که برات یادگاری بمونه.
من که خودم عاشق این عکس اولی هستم
این از سفره هفت سین که البته شمع هاشو انقدر زدی بهم که شکست! و سیبش هم فکر کردی خوراکیه و داشتی میخوردی!
وقتی آقای عکاس موزیک میذاشت تو این شکلی میشدی:
دکور تولدتو با همون ریسه پری دریایی که خودم برات درست کرده بودم گرفتیم و البته با لباس خوشگل پری دریاییت
چون ایام محرم بود گفتیم بد نیست یه عکسی هم با این دکور بگیریم که هم عاشق بهم کوبیدن اونی که تو دستته شده بودی و حتی خواستیم دکور رو عوض کنیم!!
خودت مثل ماه میمونی تک ستاره زندگیم
فرشته کوچولوی مامان
وااااااااای چه سرعتی گرفتم...یکی منو بگیره....کمـــــــــــــک
بفرمایید غذا با سرآشپز ساریـــــــــــــنا
تو اونجا چیکار میکنی دختر بلا!!!
یلدات مبارک عسلم
دیم دارا دام دی دام دام...(ازین دکور عصر یخبندان به خاطر حیووناش یه کمی میترسیدی)
آخه مگه من نخود لوبیام که اینجوری وزنم میکنید بابا!!
گرگمو گله میبرم...
چوپون دارم نمیذارم...
اینم از عکسای پشت صحنه
:
اینجا هم مربوط به عکس بوسه هست که من هی باید رژ لب میزدمت و بوست میکردم.ولی تو انقدر خودتو به اینور و اونور مالوندی و در میرفتی که همش کمرنگ شد و عکاس گفت فایده نداره و ازت نگرفت!!!
در حال در رفتنی!!
اینجا بهت گفتم lay here که به شکم خوابیدی و دوباره از اول..
مامانی برام یه رژ لب میزنی روی لبام ببینم چه شکلی میشم؟!!!(دخترای این دوره زمونه رو نگاه کن والا به خدا!! از الان؟!!
)
ایشالا یه روز میشه که برای عروسیت میری آرایشگاه و آتلیه.اونروز یاد این عکس آخریه باش که برای اولین بار رژ لب برات زدم...
ببین چقدر کوچولو بودی و تا الان دیگه برای خودت خانمی شدی و داری میری سر زندگی خودت...
دوستت دارم ...
تو هنوز برام همون دختر کوچولوی دیروزی.
قررررررربونت
عکس اخریش حف نداره خیلی باحاله همشون
دست مامانی مهربون درد نکنه با این تدارک برا عکس گرفتن خوش به حالت سارینا جونم
راستش داداشم زیاد بد خواب نیست اما خواهرم دقیقا مثه سارینا بود از همون اول. شما که رفتار سارینا در شب و شیر خوردنشو گفتی یاد حنانه و بی خوابی های مامانم افتادم. حنانه الان 6 سال داره مامانم تا 5 سالگیش خواب نداشت. هی شب ها می بایست بیدار میشد و به حنانه شیر میداد و اصلا خواب پیوسته نداشت حتی تا الان هم حنانه باز پیش مامان و بابام میخوابیه انقد وابسته ی مامانمه... و کلیییییییییییی مصیبت...
اما چه میشه کرد... همه ی این روزها میگذرن و بچه ها بزرگ میشن و همه ی اذیت های بچه ها هم با گذر زمان از یادمون میره اما ایشالا همشون آینده های خوب و روشنی داشته باشن و بچه های خوبی برای خانواده هاشون باشن و ... اونوقته که تمام بی خوابی ها و بدو بدو ها و ... از یاد آدم میره...
سارینا رو ببوس مائده جان. بوس فعلااااااااا
منتظر پشت صحنه هستیم
