دخترم دیگه بزرگ شده!!
الان تقریبا دو ماهه که هر هفته میبریمت شهربازی(بولینگ عبدو).
ولی همونطور که قبلا گفتم وقتی سوار دستگاه میکنیمت تا شروع میکنه به حرکت, میترسی و میخوایی بیایی بیرون.
ولی...
ولی ایندفعه که بردیمت همینجور که طبق معمول سوار بازی کردیمت و روشنش نکردیم که نترسی, یهو دستگاه خودش شروع کرد به روشن شدن و آهنگ زدن!!! که ما هم در کمال تعجب برای اولین بار دیدیم خوشت اومد!!
یعنی من داشتم از خوشحالی میمردم! آخه تو که نمیدونی برای یه مادری که خودش ترن و رنجر و سورتمه سوار میشه و اون بالا دست میزنه و سوت,چقدر ناراحت کننده است که بچه اش از یه ماشین بازی که درجا حرکت میکنه بترسه!!
بگذریم...
بعد از اینکه از اون بازی خوشت اومد,دیگه تا تونستیم سوار تک تک بازیا کردیمت!
إ!! تموم شد؟نمیخوام بیامپاین !تازه دستم گرم شده بود
البته بازم از بعضی بازیا هنوز که هنوزه کامل خوشت نمیاد.مثل اسب سواری
گفتم که این یکی رو دوست ندارم
ما بالاییم... اونا پایینن...ما بالاییم...اونا پایینن...
اگه تونستید پیدام کنید
ازین بالا چقدر بابایی کوچولوهه!!
بشین دخترم روی صندلیت آخه...
یعنی نه به اون ترسیدنت!نه به اینجا که میخواستی ازون بالا بپری پایین!!
این از داستان شهربازی.
حالا بریم سراغ استخرت.
میدونی که تقریبا از ۲ ماهگیت میبردیمت استخر تا با آب آشنا بشی.الان هم از تولد ۱ سالگیت آموزش شنا رو باهات شروع کردیم.
اینجا داری با زدن رو یاد میگیری
اینم مربی شناته!! اون که خیلی تورو دوست داره.
منم از بابت اون خیالم راحته.آخه هم مربیه هم نجات غریقه و هم داور.(یکم وقت کردی از خودت تعریف کن مامانی!!!)
از داستان استخرتم که بگذریم میرسیم به داستان پارک رفتنت.
تقریبا ۳ هفته بیش برای اولین بار بعد از راه افتادنت بردیمت پارک.همیشه وقتی پارک میربردیمت با حسرت به بچه های دیگه که راه میرن و میدون و بازی میکنن نگاه میکردی تا اینکه بالاخره خودتم این تجربه شیرین رو امتحان کردی.
آنقدر خوشحال بودی که فقط میدویدی و جیغ میکشیدی!!
ا ! تو هم اینجایی که واکر جونم!
خدای مهربون...
مواظب همه بچه ها باش