اولین سفر هوایی سارینا-تایلند
سلام دوستاي مهربونم.ما برگشتيم از مسافرت.جاي همتون خيلي خالي بود.خيلي خوش گذشت. لطفا بريد به ادامه مطالب.
تقريبا يه چند ماهي بود كه برنامه عيدمون رو مشخص كرديم و تصميم گرفتيم براي اينكه تو هم توي محيط انگليسي قرار بگيري -هر چند براي مدت كم- بريم خارج از ايران.
خيلي راجع به طبيعت تايلند تعريف شنيده بوديم.بنابراين بارو بنديلمونو جمع كرديم و رفتيم به سوي كشور لبخند.
اول بگم كه قبل از سفر همش با خودم ميگفتم شايد نشه با بچه ١/٥ ساله خيلي خوش گذشت ولي برخلاف تفكرم،خيييييييلي خوش سفر بودي و همه چيز همونجور كه مي خواستيم پيش رفت(دوووستت دارم)
ازونجايي كه مدت پرواز ٧-٨ ساعت بود ما همش نگران اين بوديم كه نكنه بدقلقي كني و توي هواپيما مشكل ساز بشي.ولي توي فرودگاه حسابي شيطوني كردي و انقدر تقلا كردي كه توي هواپيما يك ساعت بعد از پرواز خوابت برد و خوشبختانه چون پرواز شب بود،راحت تا صبح خوابيدي.
بیا ببین چقدر دنیا ازین بالا کوچولوهه
آخ جون بالاخره تونستم در برم!(پا برهنه)
پسر بد!به من زبون درازی میکنی؟
واااای کارتون مورد علاقه ام: Kids ABC
دااااااااالی
ولش کن بابا!بذار برم بخوابم.فردا هم روز خداست...
و از بانكوك هم بعد از حدود ٢ ساعت پرواز به شهر زيبا و رويايي پوكت رسيديم.
واقعا جزيره اي وصف نشدني بود.دريايي شفاف با شن و ماسه سفيد.فقط يك مشكلي داشت اونم هواي گرم ٣٦ درجه و رطوبت حدود ٧٠٪ .البته اين هوا بود كه شنا توي استخر روباز و دريا را لذتبخش مي كرد.
در جزيره پوكت دوتا جزيره معروف هست بنام جيمز باند(به خاطر بازي جيمزباند در اين جزيره اسمش رو گذاشتن) و في في كه واقعا وصف نشدني بود درست عين بهشت!!
ديگه بيشترازين توضيح نميدم چون عكس ها خودشون گوياي مطالبند.پس شما رو دعوت میکنم به سفر مجازی به کشور زیبای تایلند:
فیییییییییل!چقدر گنده ای تو!!!
البته بعد از پياده شدن , آقا فیله یهو گرسنه اش شد و می خواست منو رو بخوره! که مامانی سپر من شد
من عاشق میمون بودم و البته میمونه هم چایی نخورده پسرخاله شد و یهو...
بیا برات یه نارگیل پوست بگیرم آبجی
ببین ورزشکاریما
بذار بیام بغل بابات با هم دوست شیم دیگه
عزیییییزم بیار اون لپ قشنگرو...
و حالا پیش بسوی جزایر
توی کشتی من خیلی خانم بودم و همش بیرون رو تماشا میکردم
بعش رفتیم سوار قایق شدیم تا برسیم به جزیره
من همش میخواستم برم توی آب برم برای همین مامانی لطف کرد و پاهامو توی آب گذاشت
البته من قانع نبودم و میخواستم کلا برم توی آب که به مامانی تا کمرم توی آب باشه تخفیف دادم و تمام مدتی که برسیم به جزیره من توی آب بودم و اگه مامان بیرونم میاورد جیییییغ میکشیدم
رسیدیم به جزیره اول که پر بود از همون حیوونایی که قبلا باهاشون دوست شده بودم.
تا اینکه رسیدیم به یه جایی که تاریک بود و اگه خم نمیشدیم سرمون به سقفش میخورد که بزرگترا بهش میگفتن غار
وقت ناهار بود و من هم که شکموووووو(البته غذاهاش زیاد به درد من نمیخورد و من دوست نداشتم)
بالاخره رسیدیم به جزیره جیمز باند.
که البته تمام مدتش من لالا کرده بودم
بعدش رفتیم به جزیره بعدی که اسمش فی فی بود که پر بود از ماهیای خوشگل و رنگارنگ
روز بعد رفتیم به دیدن نمایش حیوانات
واااااای چقدر ماهیییی
آخ جون شهربازی
واقعا محیط خیلی قشنگی درست کرده بودن
دیگه وقت رفتن به نمایش بود ولی من خیلی خوابم میومد
بنابرین تمام مدت پخش نمایش من خواب بودم تا اینکه با شنیدن صدای بمب از خواب پریدم!!!(یه قسمتی از نمایش مثلا جنگ بود و توپ در میکردن!!!) و چند دقیقه بعد هم پایان نمایش.
راستی اینم بگم هر روز بعدازظهر کارمون این بود که بریم استخر هتل و شنا کنیم.آخ جووووون
و البته بعد از حموم کردن از استخر باید با دوست قدیمیم سلام و احوال پرسی میکردم
روز بعد رفتیم کاخ بزرگ پادشاه
که البته من خیلی ازین مجسمه هاشون خوشم نمیومد
و مردم رو میدیدیم که دارن برای مجسمه ها غذا و میوه میارن و بهشون ادای احترام میکنن
مامانی اینا چقدر ترسناکن
تروخدا بیا کنار الان میزنه توی سرت
آقا؟آقا؟ با شما هستما!!
روز بعد رفتیم به کارخانه مرواریدسازی که خیلی جالب بود
مروارید سازیشون به این صورت بود که گوی پلاستیکی توی صدف مینداختن و بعد از ٤٠ روز بازش میکردن و دورش رو یه پوشش نازک از مروارید میگرفت
البته من اصلا دنبال طلا و مروارید و این چیزا نبودم و مشغول بازی خودم بودم
نی نی چرا اینجا نشستی؟
روز بعد رفتیم فروشگاه که هر جا مامانی میرفت منم قدم به قدم دنبالش میومدم
وقتی هم که کسی میخواست ازم عکس بگیره با اینشکل صورت من مواجه میشد
پس اسب پرواز هم میکنه؟!!!
نمیدونم چرا من ازین مجسمه ها هم خوشم نمیومد(به خاطر همین مامان و بابا از رفتن به موزه مادام توسو منصرف شدن)
شاهکار عکاسی بابا!
عزییییییییزم!تو هم اینجایی که
هه هه هه...اون بالا رو نگاه...
من اون بالا چیکار میکنم
من اونجا تا تونستم ماهی و میگو خوردم چون غذای حلال کم پیدا میشد
اینم سه چرخه های اونجا که بهش میگفتن: توک توک
روز آخری یه دوست مهربون هم پیدا کردم که یه فیل هم روی لباسش بود و من هی باهاش بازی میکردم!
اینا هم کارکنان هتلمون توی پوکت هستن که علاقه خیلی شدیدی به من پیدا کرده بودن
بای بای تا سفر بعدی