يه اتفاق بد
اين ماه يه اتفاق خيلي بد برات افتاد...ماجرا از اونجايي شروع ميشه كه شيطنتاي شما سر به فلك كشيده و دست پسرارو هم از پشت بستي! يه روز ظهر كه ميخواستم پمپرزتو عوض كنم و تو هم طبق معمول مشغول دويدن و فرار كردن بودي كه نگيرمت و لباستو در نيارم،دور ميز آكواريم پات پيچ خورد و با سر اومدي زمين و گوشه لبت با پايه ميز جر خورد. بميرم برات... اولش فكر كردم چيز مهمي نيست بغلت كردم ولي يه ثانيه بعد ديدم لباسم خوني خوني شده و همچنين لباس خودت .خيلي ترسيده بودم ولي خونسردي خودمو حفظ كردم و هي بهت گفتم چيزي نيست.تا يه خورده مشغولت كردم و آروم شدي.من هم چون خيلي حساس به تميزي ام وقتي ديدم خون رو به موهات هم ماليدي مجبور شدم ببرمت حموم و بعدشم ب...