پرنسس ساريناپرنسس سارينا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
شازده مسيحاشازده مسيحا، تا این لحظه: 8 سال و 22 روز سن داره

نی نی بوس

داستان خاطرات پرنسس سارينا و شازده مسيحا

2 سال و 3 ماهگی

یک روز خوب در پارک ساعی: ببین بچه ها وقتی باهمن چقدر خوب میخورن! آخرین عکس از موهای بلندت: اینم سرسره ات که راه به راه میاریش وسط پذیرایی: عافیت باشه قشنگم خوابای خوب و طلایی ببینی دختر ناز و قشنگم اینجا خودت بالش و پتوتو آوردی و خوابت برد! چند دقیقه دیدم صداد نمیاد نگران شدم اومدم دیدم از خستگی اینجا خوابت برده!! راستی مامانم هم بالاخره بعد از تقریبا یک سال و 9 ماه برگشتن ایران و من و سارینا هم کلی دلمون باز شد ...
28 دی 1393

ترم پنجم كارگاه كودك و مادر

ترم پنجم كارگاهتم كه قرار بود بعد از دوسالگي باشه تموم شد و كلي چيزاي خوب و كاراي جالب ياد گرفتي این قسمت هم که آب بازی داشتین که کلییییییی بهت خوش گذشت خرگوش کوچولوی مامی در حال درست کردن کلاه خرگوشی عکس فارغ التحصیلی ترم پنجم نیلوفر آبی هم به جای جدید انتقال پیدا کرد که به خاطر همین هم یه جشنی گرفتن و عمو موسیقی آوردن که خیلی هم بهت خوش گذشت. کارت دعوت: ...
15 دی 1393

٢ سال و ٢ ماهگي - يلدات مبارك

دختر قشنگم... پاییز ثانیه ثانیه می گذرد، یادت نرود این جا کسی هست که به اندازه تمام برگ های رقصان پاییز برایت آرزوهای خوب دارد. عمرت یلدایی، دلت دریایی، روزگارت بهاری تقريبا ديگه كلماتي رو كه بهت ميگم تكرار ميكني ولي هنوز کامل عینشو نميتوني ادا كني. كلمات جديدي كه ميگي : oily,(hello)ollo, (how are you)how a oo, olive, (nuts)nu كلا از صبح تا شب در حال حرف زدني و وقتي دقت ميكنم كلمات مفهوميت خيلي زياد شده. البته هنوز فارسي و انگليسي رو با هم توي يك جمله استفاده ميكني كه تا ٣ سالگي چون هنوز قدرت تفكيك كلمه نداريد كاملا طبيعي است. اینجا هم تولد ددی هست که مامی کل فامیل مادر و پدر رو دعوت کرد رست...
30 آذر 1393

يه اتفاق بد

اين ماه يه اتفاق خيلي بد برات افتاد...ماجرا از اونجايي شروع ميشه كه شيطنتاي شما سر به فلك كشيده و دست پسرارو هم از پشت بستي! يه روز ظهر كه ميخواستم پمپرزتو عوض كنم و تو هم طبق معمول مشغول دويدن و فرار كردن بودي كه نگيرمت و لباستو در نيارم،دور ميز آكواريم پات پيچ خورد و با سر اومدي زمين و گوشه لبت با پايه ميز جر خورد. بميرم برات...  اولش فكر كردم چيز مهمي نيست بغلت كردم ولي يه ثانيه بعد ديدم لباسم خوني خوني شده و همچنين لباس خودت .خيلي ترسيده بودم ولي خونسردي خودمو حفظ كردم و هي بهت گفتم چيزي نيست.تا يه خورده مشغولت كردم و آروم شدي.من هم چون خيلي حساس به تميزي ام وقتي ديدم خون رو به موهات هم ماليدي مجبور شدم ببرمت حموم و بعدشم ب...
19 آذر 1393
4516 17 93 ادامه مطلب

٢ سال و ١ ماهگي

دختر گلم اين روزا خيلي شيرين زبون شدي.وقتي ازت ميپرسم tell me ,tell me what's your name,whats  your beautiful  name? ميگي دالينا(سارينا).كم كم كه داري به حرف زدن ميفتي هر لغتي رو كه فارسيشو نميدوني انگليسيشو بجاش ميگي.البته يه جا خوندم ممكنه بچه هاي دوزبونه اولش كه ميخوان زبون باز كنن ممكنه دو تا رو قاطي بگن ولي بعدش كه زبونشون كامل راه افتاد خودشون تفكيك ميكنن و با هر كي با اون زبون باهاشون حرف بزنه به همون زبون هم جواب ميدن. كلمات جديدي كه ميگي:بابا جون ممد(محمد)،علي(دايي علي)،بيا، بِ(بريم)، بُ(برو)،خوام(مي خوام),بالا،با(باز) umbrella)balala, (ball)ba ,banana,fish) همه چيرو ديگه خوب ميفهمي چه انگليسي چه فارسي و با ...
28 آبان 1393

بازی و زبان

بعد از اتمام ترم چهارم کارگاه کودک و مادرت, مونا جون گفت برای ترم پنجم حتما باید دو سالت تموم شده باشه بنابرین برای اینکه بین کلاسات فاصله نیفته یه کلاسی به اسم بازی و زبان گذاشتن که البته چون من باهات از یک سالگیت فقط انگلیسی حرف میزدم همه اینا و بلد بودی مثلا اعضای صورت,اعضای بدن,حالت های چهره,اسم حیوانات و چیزهای دیگه.البته برای یاداوری خوب بود. drum- صدای زیر و بم درست کردن با طبل share- تقسیم کردن اسباب بازیهاتون با همدیگه(قرار شده بود که هر کی چندتا اسباب بازی با خودش بیاره و مونا جون همه رو گذاشت توی یک جعبه و هر کی اول اسباب بازی خودش رو پیدا کرد بعدشم اسباب بازیاتون رو به همدیگه دادین) up- آموز...
5 آبان 1393
4676 17 49 ادامه مطلب

دومين سال تولدت مباااااااااااارك

توت فرنگي خوشمزه ماماني.خيلي خوشحالم تو رو دارم.امروز دومين سال با تو بودنتو جشن گرفتيم.از خدا ممنونم كه با آوردنت به اين دنيا حس شيرين مادر بودن رو برام به وجود آورد.اميدوارم يك روزي تو هم اين حس قشنگ رو تجربه كني.بدون كه خيلي دوستت دارم.همه وجود مني و من بدون تو ميميرم. حالا بريم سراغ تولدت.امسال تصميم گرفتم با توجه به خوشمزگي و شيرين بودنت برات تم توت فرنگي بگيرم.حدود يك ماه سر تداركات تولدت بودم و خوشبختانه امسال باهام خيلي همكاري كردي و تونستم تولدت رو به نحو احسنت برگذار كنم. این لباس رو خودم برات با نمد دوختم: کارت دعوت مهمون ها  قربون اون پای خوشگل کوچولوت برم من ...
2 آبان 1393
4170 17 57 ادامه مطلب

ترس در کودکان و راه های مقابله با آن

با توجه به مشكل سارينا اين مقاله رو ديدم كه به نظرم مفيد اومد و اينجا براي همه ميذارم كه استفاده كنن   :   ترس در کودکان و راه های مقابله با آن اضطراب، نشانه جدایی عاطفی فرزند از والدین/ترس در کودکان و راه های مقابله با آن . برای برخی از والدین ترس کودک مفهومی نداشته و به آن توجه نمی کنند. اما در حقیقت کودکان از چیزهای خیالی یا واقعی مثل هیولا، دیو، غول، کمین کردن موجودی ناشناخته در تاریکی، انباری، دستشویی و توالت تاریک و... می ترسند. این ترس هرچند در بسیاری موارد تنها ناشی از یک رویاپردازی کودکانه است اما حقیقتی است که وجود داشته و نباید به آن بی اعتنا بود. از حدود دو سالگی، کودکان «ترس» را می شناسن...
28 مهر 1393

اولين مشكل سارينا

ازچند هفته پيش بالاخره بعد از بوقي گفتيم بريم با شما سينما و يه فيلمي كه مناسب و جالب هم برات باشه(آخرين بار كه رفتيم، قهرمان پله نوردي سينما توي جهان شدي!!!!!!). رفتيم فيلم مدرسه موشها.توي سالن ماكت موشها رو گذاشته بودن كه چون اندازش اندازه آدما بود و بزرگ يه خرده ترسيدي و حاضر نشدي بري تنهايي كنارش وايسي. بعد از عكس رفتيم داخل.فيلمش خيلي واقعي به نظر ميود.در طول پخش فيلم هي ميپرسيدي اين چيه و اون چيه و منم هي بهت جواب ميدادم تا اينكه گذشت و گذشت تا هي اين چيه گفتنات با ترس و لرز شد و ديگه هنوز به اسمشو نبر نرسيده بود كه كم كم هق هق كردي و بعدش يهو جيييييييييييغ و فرياد بلند و پاتو كوبيدي و ترسيدي... منم بدو بدو اومدم بيرون و ...
27 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی بوس می باشد