اولين روز كارگاه مادر كودك مسيحا با موضوع تخيل و حركت

امروز براي اولين بار مسيحا جون رو بردم كارگاه مادر و كودك سلاله شعبه ريشه.لباس سوپرمنتو با چه ذوق و شوقي پوشونده بودم.
مربي بهت سلام كرد و تو هم جواب دادي.بعدش ديگه داشت سوالاش سخت ميشد كه توشون موندي و نميدونستي چي بايد به فارسي بگي! منم به مربيت گفتم پسرم دوزبانه هست و من فقط باهاش انگليسي حرف ميزنم و حتي با خواهرشم انگليسي حرف ميزنه ولي فارسي كم حرف ميزنه...
نميدونم چرا تعجب كرد،گفتم ميدونيد بچه ها تا ٥ سال اول عمرشون اين موقعيت رو دارن كه تا ٥ تا زبون صحبت كنن؟!! و نبايد اونا رو ازينكار محروم كنيم. بيشتر تعجب كرد.بهم گفت قصد مهاجرت داريد و ازين حرفا...
نميدونم واقعا توي اين دوره زمونه كه تقريبا ٨٠ درصد بچه ها تا قبل از پيش دبستاني زبان بلد ميشن ،ديگه اين صحبتارو داره؟🧐
بگذريم ...
ميريم سراغ آقا مسيحا اولش خواستي بچسبي به من! ولي يك دقه هم نشدي دوييدي و رفتي سراغ واگن هايي كه اورده بودن و بايد از اسباب بازيايي كه اونجا بود ازش پر مي كرديد.خيلي برام جالب بود .اولش فقط رنگ سبز برداشتي از مكعباي بزرگ و كوچيك و بولينگ و بعدشم زرد.فقط همين دو رنگ!بعد رفتي يه گوشه مرتب چيديشون روي هم،اول مكعباي بزرگ سبز،بعد روشون مكعباي كوچيك سبز.بعدم جداگونه زردارو همينجوري چيدي و بعد كه واگنت خالي شد دوباره رفتي زرد و سبز جدا كردي.

مربي براش خيلي جالب بود.به من گفت شما خيلي آدم منظمي هستيد كه پسرتون اينجوريه؟ گفتم نه والا! ولي پسرم نظم رو دوست داره.اگه فرش تا خورده باشه سريع صاف ميكنه،اگه دري باز باشه سريع ميبنده و ازين چيزا.
متاسفانه نميذاشتن عكس بگيرم و اينم يواشكي گرفتم

بازي بعديشونم سه بطري زرد و ابي و قرمز اوردن و گفتن ماكاروني هاي رنگ شده رو به رنگ مربوط به خودش بريز و ازين چيزا...
خيلي دلم ميخواست مثل سارينا ميبردمت نيلوفر آبي پيش خاله مونا و خاله نگين ولي متاسفانه راهش خيلي دوره ولي سلاله توي راه مدرسه ساريناس و خيلي راحتترم.
اين اولين خاطره اي كه بعد از يه وقفه طولاني مينويسم.البته پيج اينستاگرامم خيلي آپتوديت هست.ازين به بعد سعي ميكنم بيشتر اينجا بيام چون با ربات تلگرام ارسال مطالب هم خيلي راحت شده