مسيحا جونم دنيا اومد-خاطره زايمان
مسيحا جونم.خدمتت بايد عرض كنم مامي بارداري خيلي سختي داشت،از ماه سوم همش درد كمر و پا و لگن و به خاطر پايين بودن شما،دكتر بهم استراحت مطلق داره بود به طوري كه كلاس زبانم رو كنسل كردم و تا آخرين روز بارداريم خونه نشين بودم... ولي همه دردا رو به خاطر ديدن روي ماه تو تحمل كردم تا اينكه ديگه هفته ٣٦-٣٧ بود امونم بريده شده و مشكلات بارداريم به قدري زياد شده بود كه تصميم گرفتم از دكتر درخواست زايمانمو بكنم. البته دردام يه چند شبي بود شروع شده بود و دكتر احتمال ميداد تا دو سه روز آينده زايمان داشته باشم.براي همين موافقت كرد و تاريخش رو گذاشتم ٩ فروردين مصادف با سالگرد ازدواجمون.
آماده رفتن به بيمارستان -ساعت ١٠ صبح:
خلاصه...
ساعت ١١ رفتم توي اتاق درد ولي دريغ از يه ذره درد! روي يه توپ نشوندنم و گفتن بالا پايين بپر و در همون حال آمپول فشار بهم تزريق ميكردن.بعد يك ساعت كم كم بگي نگي درداي خفيفم شروع شد كه پرستار گفت بذار معاينم كنه و در همون لحظه كيسه آبم رو پاره كرد و ديگه دردام شروع شد...
واي كه چه وحشتناك بود و غير قابل تحمل.ولي من همش ميگفتم به خاطر شازده كوچولوم بايد تحمل كنم.جوري شدم كه ديگه تحملم تموم شد و ماسك اكسيژن برام گذاشتن ولي هر چي بيشتر استفادش ميكرم احساس سرگيجگي و بي هوشي پيدا ميكرم .
دردام خيلي زياد شده بود و هر ١ دقيقه يك بار كه يهو ديدم اي دل غافل!اكسيژن تموم شد!!درخواست اكسيژن كردم كه پرستار گفت متاسفانه ما فقط يه كپسول داريم و بايد بريم پايين پرش كنيم و بياريمش!!! منو بگو داشتم شاخ درمياوردم كه يه بيمارستان خصوصي بايدچنين حرفي بزنه.توي همچين شكي بودم و درد ميكشيدم كه گفتن يكي از دستگاهها خراب شده و يه تكنسين آقا بايد بياد توي اتاق درد و درستش كنه،روسريت رو سرت كن و حجابتم رعايت كن!!!
منم آماده شدم و آقاهه اومد تو.از درد ميخواستم جيغ بكشم كه جلوي اون مرده خجالت ميكشيدم كه بعد چند دقيقه احساس كردم بچه داره مياد و ديگه نتونستم تحمل كنم و جيييييييييغ بنفشي كشيدم كه بچه داره مياد كه همه ريختن توي اتاق و مرده هم دو تا پا داشت دوتاي ديگه قرض كرد و الفرار!! منو سريع بردن اتاق زايمان و كمتر از چند دقيقه آقا مسيحاي خوشگل و ناز ما رو گذاشتن روي شكمم. واي كه چه حس قشنگ و زيبايي بود...براي همه دعا كردم به خصوص كسايي كه در انتظار مادر شدنن...
بله شازده كوچولوي ما نهم فروردين با وزن ٢٦٥٠-قد ٤٦ ، در ساعت ١٤/٢٠ مصادف با نهمين سالگرد ازدواجمون زميني شد...
بعد از زايمانم هم مثل زايمان قبليم طاقت نياوردم حتي يه شبم بيمارستان بمونم و با وجود سرگيجه اي كه به خاطر پايين بودن فشارم داشتم تقاضاي مرخص شدن كردم. از دكتر خوبم خانم روغني زاد هم خيلي تشكر ميكنم كه سارينا و مسيحاي من رو به دنيا اورد.