هفته ٢
خداروشكر كه بالاخره زردي سارينا جونم تموم شد و بالاخره بعد از ٣ روز (٣٠ ساعت) از زير دستگاه درش اورديم.چقدر اين ٣ روز برام سخت گذشت.همش مواظب بودم چشبندش در نياد،درجه اش از ٢٨ بالاتر نره،به پهلو باشه،هر دو ساعت بيدار شه شير بخوره كه ضعف نكنه و....اينهمه شبا درست نخوابيدم حالا ٣شبم اصلا نخوابم طوري كه نميشه:).
بهترين لحظه زندگيم موقعي بود كه دكتر گفت ديگه لازم نيست زير دستگاه باشه انگار دنيا رو بهم دادن و منم بدو بدو رفتم تا لباساشو تنش كنم و بغلش كنم.بگذريم...
پنجشنبه قرار شد مراسم اسم گذارون و اينا داشته باشيم و مقارن بود با عيد غدير ، كه ما هم از دو تا خانواده هامون براي اولين بار با حضور ساريناي نانازم دعوت كرديم.منم يه يادداشت درست كرده بودم تا هركسي يه يادگاري كوچيكي براي سارينا جون بنويسه تا در آلبومي كه باباييش براش درست كرده بذاريم.بعدشم همه زحمت كشيده بودن و هداييايي به من و سارينا جون دادن. (همسري يه گردنبند خوشگل به من و يه ونيكاد به سارينا جونم داد)
ساريناي عزيزم اولين حضورت رو در جمع پر مهر خانواده من و باباييت خوشامد ميگيم.وجودت به مهموني ما گرمي خاصي بخشيد.دوستت دارم.بووووووووووس
چیه نیگا داره؟ خوشگل ندیدی؟