هفته ٣
ديگه ازين هفته سعي كردم رو پاي خودم وايسم و يك روز درميون كه همسري ميره سركار خودم تنهايي سارينا جونو ترو خشك ميكنم.انگار سارينا جونم هم داره كم كم جا ميافته.
چهارشنبه اي در ١٩ روزگيش براي اولين بار(البته به جز دكتر بردنش) برديمش بيييييييرون.هفته پيش من خيلي به همسري اصرار كردم ولي گفت آلودگي هواست و هنوز زوده و ازين چيزا...ولي اين هفته ديگه من طاقت نياوردم و گفتم دلم ميخواد با كالسكه اش ٣ تايي بريم بيرون و همسري هم كه يه جورايي بدش نميومد قبول كرد و قرار شد بريم مركز خريد تنديس ولي سارينا بيدار نميشد كه شيرشو بخوره!!و من مجبور شدم شيرم رو براش آماده كنم تا هر موقع بيدار شد با شيشه بهش بدم. خلاصه ما رفتيم اونجا ولي پاركينگ پر بود رفتيييييييم تا طبقه٧- .فشار هوا زياد شده بود و من نگران.سريع سوار آسانسور شديم و تا ١ ساعت سارينا خواب بود و همه هي ميگفتن آخي نازي چه خوشگله و ازين چيزا و همسري هم گفت روشو بپوشونيم كه خدانكرده چشم نخوره!و من نگران.و من ميترسيدم نكنه بچه اي بدو بدو بياد و بخوره به كالسكه و كالسكه چپ بشه! و من نگران.و نكنه كيف كسي بخوره بهشو.... و من نگران كه يهو سارينا خانم بيدار شد و شير خواست منم شيشه شيري كه قبلا آماده كرده بودم بهش دادم ولي ايشون سييييييير نشد!و دوباره گريه و من نگران.هيچي منم گفتم اصلا خريد نخواستم بريم خونه با آرامش و خيال راحت بهش شير بدم.داشتم از سردرد و معده درد ميمردم به خاطر نگراني و استرسي كه داشتم .وقتي رسيديم خونه انگار دنيا رو بهم دادن و يه آرامش خاصي پيدا كردم و به اين نتيجه رسيدم هنوز زوده ببريمش جاهاي عمومي.
سارينا جون امروز هم براي اولين بار مامان صديقه زحمت كشيد و ناخن هاي خوشگلتو در ٢١ روزگيت با قيچي گرفت.مباركه ماماني.
از پاي كوچولوت هم قالب گيري كرديم و ايشالا از دستتم كه گرفتيم ميخواهيم برات قابش كنيم تا بدوني چقدر كوچولو بودي و تا وقتي بزرگ شدي ماماني و بابايي چقدر برات زحمت كشيده اند.
اين روزا هم يهو بيدار ميشي جيغ ميزني و دوباره ميخوابي و ما فكر ميكنيم دل درد داري هر چند كه داريم بهت قطره دل درد رو ميديم ولي ميدوني ماماني طاقت گريه و بيتابي تورو نداره پس زودتر خوب شو.