هفته ٤
طبق سونوگرافي اين هفته تازه قرار بود سارينا به دنيا بياد!! يعني تاريخ 2012/11/10 .ولي خب از اونجايي كه بچه ام هم مثل خودم عجوله اين موقع نيومد و خيلي بهتر شد كه اون موقع اومد؛) ديروز هم دوباره ٣ نفري رفتيم بيرون.من كه اين ٩ ماه خيلي خودمو نگه داشته بودم و نه شهربازي نه سينماي ٥ بعدي و ... نرفته بودم طاقتم سر اومد و از همسري قول گرفتم بريم تيراژه و سرزمين عجايب.
با پسرخالم اينا قرار گذاشتيم.شير سارينا رو آماده كردم و رفتييييييم.جاتون خالي به خريد كه اصلا نرسيدم! بعدشم سارينا رو سپردم دست همسري و رفتم بازيييييي.انقدر شلوغ بود كه نگو.بعد از ٢ساعت فقط دو تا بازي تونستيم بكنيم.منم همش هر ١٠ دقيقه يه بار زنگ ميزدم همسري و حال سارينا رو ميپرسيدم.بازي كه اصلا بهم خوش نگذشت چون همش در استرس بودم.بعدشم بدو بدو اومدم پايين پيش سارينا كه ديدم شيشه شيرشو خورده و بازم گرسنشه كه مجبور شدم آخرسري برم نمازخونه و شيرش بدم!!!! هر كي هم كه سارينا رو ميديد ميگفت چه عجله اي براي بيرون اومدن داشتين.نمي دونست كه من تقريبا ١٠ ماهه كه صبر كردم.واقعا براي كسي كه اهل تفريح و هيجان و اينور و اونوره ١٠ ماه يعني يه عممممممممر.
راستي سارينا جون جمعه هم براي اولين بار من و همسري با نظارت مامان صديقه برديمت حمام و ازتم كلي فيلم گرفتيم.كار سختي بود ولي شدني بود!!
اولين لباستم برات كوچيك شد(هموني كه باهاش هفته پيش ازت عكس انداختم).
براي اولين بار هم برديمت خونه پدر و مادر بابايي و شبشم براي اولين بار برديمت جلسه خاله ها و يكشنبه ديگه هم قراره تولد يك ماهگيتو براي اولين بار كه ميريم خونه مامان صديقه و بابا جون جشن بگيريم.چقدر زود گذشت....