واكسن دو ماهگي
ساريناي مامان.ماماني طاقت گريتو ندااااره.
هفته پيش كه از مهموني شب يلدا برگشتيم فهميديم عسلي مامان سرما خورده.البته همون روز بايد ميرفتيم واكسن دو ماهگيتو ميزديم كه چون شنيده بوديم دو روز تب ميكني انداختيمش بعد از مهموني كه بعدشم سرما خوردي.تا اينكه بالاخره امروز بهتر شدي و برديمت پيش يه دكتر مهربون.البته قبلش قطره استامينوفن داده بوديم كه احتمالا درد رو كمتر حس كني...
بعد از وزن كردنت اول رفت سراغ قطره فلج اطفال كه من بايد سرت رو محكم ميگرفتم كه تكون ندي.تا تلخي قطره اومد گريه ات بندازه دكي جون سريع واكسن هپاتيت رو به دستت زد ( كه البته من طاقت ديدن اون صحنه رو نداشتم و سپردمت به بابايي) و تا اومدي درد اونو احساس كني دكتر سريع واكسن سه گانه رو به پات زد و اينا فقط نتيجه اش چند ثانيه گريه بود(يك نفس عمييييييق) و بعد دكتر يه سري راهنماييهايي كرد و ما با خوشحالي ازين كه خب همش همين بود اومديم خوووووونه.
واكسنت رو ساعت ٧ شب زديم و تا ساعت ١١ خوابيدي و تقريبا دردي نداشتي و من همچنان كمپرس يخ روي پات گذاشته بودم تا اينكه يهو پريدي از خواب و زدي زير گريه... ما هم سريع قطره استامينوفنت رو بهت داديم ولي همچنان درد داشتي و گريه ميكردي تا اينكه بالاخره بابايي كه مخالف سرسخت پسونك بود پيشنهادشو داد!!!!! منم كه از خداخواسته دويدم و پسونك رو گذاشتم دهنت و تو بالاخره خوااااابيدي...
تا ساعت ٤خوب بودي ولي بعد يهو پريدي و دوباره شيون و گريه و بيتابي.هرچي ماماني و بابايي قربون صدقه ات ميرفتن فايده نداشت.بابايي يكمي بغلت كرد و آرومت كرد ولي چون فرداش بايد ميرفت سر كار , من روي شكمت بغلت كردم و درحالي كه راه ميرفتم برات لالايي خوندم تا خوابت برد.الانم گذاشتمت روي پام و تكونت ميدم و هرازگاهي ميپري و پسونك رو ميمكي و يه ناله اي ميكني و دوباره ميخوابي.
بميرم برات .كاشكي جون منو گرفته بودن ولي تو درد نميكشيدي كه هيچ چيز براي يه مادر بدتر از ديدن ناراحتي فرزندش نييييييست. الان كه آروووووم روي پام خوابيدي بيخوابي و خستگي از تنم رفت.من فداي تو بشم كه انقدر صبور و مهربوني . ايشالا كه زودي خوب شي و دوباره براي ماماني و بابايي بخندي.
قبل از واکسن که با آرامش توی مطب دکتر خوابیدی
ووووووووووییییی
اینم بعد از واکسن که تو از درد و بابایی!