١٦ ماهگيت مبارك
١٦ ماهگيت هم به سرعت برق و باد گذشت...
توي اين ماه واقعا خيلي تغيير كردي!
هم اينكه مستقل شدي و توي تخت خودت مي خوابي و حتي بعضي شبا ديگه براي شير خوردنم پا نميشي! و ديگه انقدر بهم وابسته نيستي هي مثل چسب دوقلو بهم بچسبي!!
میذاری راحت ناخن هاتو بگیرم و حتی خوشتم میاد(وااای به خدا توی این مورد واقعا راحت شدم چون باید موقع خواب میگرفتم که هی میپریدی یا دستتو میکشیدی)
دیگه از جارو برقی هم نمی ترسی و فکر میکنی ماشینه و حتی میری روش میشینی
نيازهاتو با اشاره خيلي خوب به همه مي فهموني.
مثلا گرسنت ميشه ميري دستتو ميزنی روي صندلي غذات.يا وقتي نياز به شستن داري ميري طرف حموم و البته دمپايي ما رو پات ميكني.وقتي خوابت مياد ميري سمت تختت و اشاره مي كني كه منو بذار توش.وقتي دوست داري كارتون ببيني كنترل تلويزيون رو ميگيري طرف تي وي.يا وقتي عشقت ميكشه يه دفعه پيانو بزني دستتو محكم ميكوبي روي صندليش كه بذارمت بالاش.
كاراي ديگه كه ميكني اينه كه تقريبا دو ماهه هر چيزي خوشت نياد ميندازي توي سطل زباله!! از اسباب بازي هاي تكراريت گرفته تا كيف پول مامان و كاغذ و ...!
حرف ل رو ياد گرفتي و هي لا لا لا ميگي.
وقتي غذات يا آبت يا هر چيز ديگه كه داري ميخوري تموم ميشه ميگي detty يعني: empty
وقتي عروسك يا بچه ميبيني ميگي ني ني baby ني ني baby و از هر دوتا كلمه فارسي و انگليسي استفاده ميكني.
وقتي كسي لباس ميپوشه بره بيرون يا بهت ميگم lets go out ميگي دد !
به بابات بعضي موقع ها ميگي بابا و بعضي موقع ها هم ميگي dade (نه dady). ولي به من همون ماما ميگي.
ديگه از وقتي كه توي اتاقت ميخوابونمت كلا خوابوندنت غيرحضوري شده(در قسمت قبل توضيح دادم!) و كارم خيلي راحت شده.
از مربی این کلاسی که میبرمت شنیده بودم یک معلم زبانی هست که میاد خونه بچه ها و در حین بازی باهاشون انگلیسی حرف میزنه!منم گفتم بذار یه روز برات بیارمش ببینم چطوره.وقتی اومد خیلی زود باهاش دوست شدی ولی انگلیسیش مثل خودم بود و در واقع بعضی از کلماتی رو هم که خودم میدونستم و ازش میپرسیدم مثل کالسکه, پسونک و اینا رو هم نمیدونست.تازه وقتی عکس باباییتو نشونش دادی و گفتی بابا , اونم گفت yes baba ! من گفتم نصفی انگلیسی و نصفی فارسی؟خب بچه قاطی میکنه بدتر!اونم گفت خب این که اسمه,چه فرقی داره و ...منم دیگه بهش نگفتم که بیاد
كلاس زبان خودمم ازين هفته دوباره شروع كردم و سه روز در هفته هست كه نميدونم با دختر بلاچه ای مثل شما ميرسم بخونم يا نه!
اینم قویترین دختر بچه جهان:
جابجایی کامیــــــــــون با دندان!!!
عاشق نشستن روي صندلي هستي و البته عاشق اين هستي كه بشيني جلوي اين ميز آرايشت و هي درشو باز بسته كني(كه در عرض دو روز كل باتريشو خالي كردي كه فكر كنم توي اين زمينه ركورد شكوندي!!)
خیلی هم حافظ اموال خودتو مامانی شدی.کافیه کسی(حتی بابایی) به آیپدم یا کیفم ...دست بزنه یا بچه ای به اسباب بازیت یا وسایل تو.جیــــــــــــــــــــــــــــــــغه که هوانمیره و با زور هر چه تمام تر از چنگ طرف در میاری
بالاخره تونستم با مزه خرما و شير پاستوريزه آشنات كنم كه خداروشكر با استقبال همراه شد.
اصلا با مسواك زدن ميونه خوبي نداري و هر روشي رو براي تشويق كردنت امتحان كردم تا حالا فايده نداشته از جمله اينكه تو دندوناي منو مسواك بزني من مال تو رو.يا تو خودت مسواك بزني كه مسواكتو گاز ميزني و ميكني به جاي مسواك زدن! يا با مسواك انگشتي و يا حتي توي خواب كه هيچ كدوم نتيجه نداد.آخه تقريبا ١٤ تا از دندونات درومده و بايد هرچي زودتر مسواك زدنو شروع كني(هرچند كه از يك سالگيت دارم سعي ميكنم اين كارو بكني ولي نشده)
اینجا هم تولد 6 سالگی دختر دایی جونت زهرا هست(همراه با دایی علی و دایی امیر)
بچه ها از سمت راست:
سارینا - ثنا - ساره - زهرا - متین(پسر خاله زهرا جان)- طاها
چند هفته پیش هم با دختر دایی هات رفتیم کیدزکلاب باشگاه انقلاب که تو هم کلی بازی کردی.
وای تا حالا انقدر توپ یجا ندیده بودم
تردمیل!
دیگه گرسنم شده باید یه چیزی بخورم
امیدوارم که بهت خوش گذشته باشهبه من که خیلی خوش گذشت با تو