انتظار ٤٠ روزگي
بالاخره ٤٠ روزگيتم رسيد.زماني رو كه خيلي انتظارشو ميكشيدم! آخه هر جايي ميخواستم برم و هر كاري ميخواستم بكنم همش همه ميگفتن بذار چهله اش بشه و ازين حرفا.رااااااااحت شدم:)).حالا ديگه ميتونيم هر جا بخواييم با هم ٣ تايي برييييييم. جالبه امروز كه تنهايي با تو خونه بودم اول كه نم داده بودي.رفتم و كل لباساتو عوض كردم.چند ساعت بعد دوباره وقتي رفتم عوضت كنم به محض اينكه اوردمت لباس تنت كنم خودتو خيس كردي و وقتي دوباره رفتم بشورمت و حوله دورت پيچيدم دوباره.. ولي ايندفعه حوله ات به منم نم داد و منم خيس كرد و مجبور شدم برم حموم!! دوباره رفتم عوضت كنم كه ايندفعه كلآ رو لباست بالا اوردي و مجبور شدم دوباره بشورمت و لباست رو عوض كنم.اين هم از داستان چهل...