پرنسس ساريناپرنسس سارينا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره
شازده مسيحاشازده مسيحا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

نی نی بوس

داستان خاطرات پرنسس سارينا و شازده مسيحا

انتظار ٤٠ روزگي

بالاخره ٤٠ روزگيتم رسيد.زماني رو كه خيلي انتظارشو ميكشيدم! آخه هر جايي ميخواستم برم و هر كاري ميخواستم بكنم همش همه ميگفتن بذار چهله اش بشه و ازين حرفا.رااااااااحت شدم:)).حالا ديگه ميتونيم هر جا بخواييم با هم ٣ تايي برييييييم. جالبه امروز كه تنهايي با تو خونه بودم اول كه نم داده بودي.رفتم و كل لباساتو عوض كردم.چند ساعت بعد دوباره وقتي رفتم عوضت كنم به محض اينكه اوردمت لباس تنت كنم خودتو خيس كردي و وقتي دوباره رفتم بشورمت و حوله دورت پيچيدم دوباره.. ولي ايندفعه حوله ات به منم نم داد و منم خيس كرد و مجبور شدم برم حموم!! دوباره رفتم عوضت كنم كه ايندفعه كلآ رو لباست بالا اوردي و مجبور شدم دوباره بشورمت و لباست رو عوض كنم.اين هم از داستان چهل...
9 آذر 1391

1 ماهگیت مبارک

عسسسسسسسل مامان.باورت میشه ١ ماهه زمینی شدی و اومدی توی قلب من و بابایی؟ ١ ماهه زندگی منو و بابایی رو رنگ عشق و محبت و تازگی دادی. انقدر به وجودت عادت کردم که انگار ١٠٠ ساله باهمیم.این یه ماه هم اصلا اذیتم نکردی و دختر خیلی آروم و صبور و مظلوم و مهربونی بودی. اینم عکسای تولد ١ ماهگیت خونه مامان صدیقه و بابا جون: (ببخش خواب بودی ازت عکس گرفتیم!) اینم دختر دایی هات: ...
28 آبان 1391

هفته ٤

طبق سونوگرافي اين هفته تازه قرار بود سارينا به دنيا بياد!! يعني تاريخ 2012/11/10 .ولي خب از اونجايي كه بچه ام هم مثل خودم عجوله اين موقع نيومد و خيلي بهتر شد كه اون موقع اومد؛) ديروز هم دوباره ٣ نفري رفتيم بيرون.من كه اين ٩ ماه خيلي خودمو نگه داشته بودم و نه شهربازي نه سينماي ٥ بعدي و ... نرفته بودم طاقتم سر اومد و از همسري قول گرفتم بريم تيراژه و سرزمين عجايب. با پسرخالم اينا قرار گذاشتيم.شير سارينا رو آماده كردم و رفتييييييم.جاتون خالي به خريد كه اصلا نرسيدم! بعدشم سارينا رو سپردم دست همسري و رفتم بازيييييي.انقدر شلوغ بود كه نگو.بعد از ٢ساعت فقط دو تا بازي تونستيم بكنيم.منم همش هر ١٠ دقيقه يه بار زنگ ميزدم همسري و حال سارينا رو ميپرسيدم...
26 آبان 1391

هفته ٣

ديگه ازين هفته سعي كردم رو پاي خودم وايسم و يك روز درميون كه همسري ميره سركار خودم تنهايي سارينا جونو ترو خشك ميكنم.انگار سارينا جونم هم داره كم كم جا ميافته. چهارشنبه اي در ١٩ روزگيش براي اولين بار(البته به جز دكتر بردنش) برديمش بيييييييرون.هفته پيش من خيلي به همسري اصرار كردم ولي گفت آلودگي هواست و هنوز زوده و ازين چيزا...ولي اين هفته ديگه من طاقت نياوردم و گفتم دلم ميخواد با كالسكه اش ٣ تايي بريم بيرون و همسري هم كه يه جورايي بدش نميومد قبول كرد و قرار شد بريم مركز خريد تنديس ولي سارينا بيدار نميشد كه شيرشو بخوره!!و من مجبور شدم شيرم رو براش آماده كنم تا هر موقع بيدار شد با شيشه بهش بدم. خلاصه ما رفتيم اونجا ولي پاركينگ پر بود رفتيييييي...
19 آبان 1391

هفته ٢

خداروشكر كه بالاخره زردي سارينا جونم تموم شد و بالاخره بعد از ٣ روز (٣٠ ساعت) از زير دستگاه درش اورديم.چقدر اين ٣ روز برام سخت گذشت.همش مواظب بودم چشبندش در نياد،درجه اش از ٢٨ بالاتر نره،به پهلو باشه،هر دو ساعت بيدار شه شير بخوره كه ضعف نكنه و....اينهمه شبا درست نخوابيدم حالا ٣شبم اصلا نخوابم طوري كه نميشه:). بهترين لحظه زندگيم موقعي بود كه دكتر گفت ديگه لازم نيست زير دستگاه باشه انگار دنيا رو بهم دادن و منم بدو بدو رفتم تا لباساشو تنش كنم و بغلش كنم.بگذريم... پنجشنبه قرار شد مراسم اسم گذارون و اينا داشته باشيم و مقارن بود با عيد غدير ، كه ما هم از دو تا خانواده هامون براي اولين بار با حضور ساريناي نانازم دعوت كرديم.منم يه يادداش...
12 آبان 1391

هفته ١

جمعه پيش اولين شبي بود كه سارينا اومده بود توي اين دنيا.خيلي هم گرسنه بود ولي متاسفانه من هنوز شير نداشتم.هي گريه ميكرد و بيتابي تا اينكه بالاخره مجبور شديم يه مقداري بهش آب قند با قاشق بديم كه خوشبختانه خورد و آروم گرفت خوابيد.از روز بعد خداروشكر شير خوردنش شروع شد ولي همش تمام مدت خواب بود و به زور ناز و نوازش هم حتي بيدار نميشد.حتي موقع واكسنشم بيدار نشد!!! فرداش بيني اش شروع كرد به گرفتن.پوار بيني،قطره و هر چي كه لازم بود انجام داديم ولي نشد كه نشد و چون بيني اش گرفته بود شير هم نميتونست بخوره و من هم داشتم از ناراحتي ميمردم.تا اينكه بالاخره سه شنبه برديمش دكتر و گفت اين قرصي كه دكتر زنانت داده مسكن قويه و خواب آور زود قطعش كن و يه سري...
5 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی بوس می باشد