پرنسس ساريناپرنسس سارينا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
شازده مسيحاشازده مسيحا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

نی نی بوس

داستان خاطرات پرنسس سارينا و شازده مسيحا

سفر شمال-تالش

تا هوا خوب بود تصمیم گرفتیم بریم شمال.آخه میدونی که مامانی عااااااااشق دریاست.البته تو رو نمیدونستم چون پارسال که کوچمولو بودی رفتیم تا پاتو گذاشتیم روی ماسه ها جییییییییغت رفت هوا و بدت اومد که یه چیز دون دون بچسبه به پاهات و همچنین پاتو توی دریا گذاشتیم خییییلی بدت اومد و گریه کردی.امسال هم گفتیم حتما همین جوری هستی.خلاصه... توی مسیر که ماشالا طبق بقیه سفرای گذشتت خیلی خانم بودی و با آجیل و بیسکوئیت و پفیلا و اینا تا آخر مسیر مشغول بودی. بالاخره رسیییییییدیم.با کفش رفتیم لب ساحل.واقعا که هوا عالی بود... پس دریا اینشکلیه اینا چیه روی زمین افتاده؟ چه خوشگلن این سنگا دیگه کارت این شده بود که هی سنگ و گوش ماهی...
10 خرداد 1393
4495 25 36 ادامه مطلب

١٩ ماهگيت مبارك

سارينا جونم،تقريبا يه ماهي ميشه كه به حرف زدن افتادي! البته فعلا ماماني فقط حرفاتو ميفمه ،چون به زبون خودت حرف ميزني مثلا هفته پيش يه ساعت داشتي با آقا كلاغه راجع به نميدونم چي حرف ميزدي.يا ديروز فيلتو بغل كرده بودي و هي قربون صدقه اش ميرفتي و بوسش ميكردي(اونم بوس صدادار!).حتي وقتي هم برات كارتون ميذارم با ني ني ها و حيووناي توي تلويزيون هم حرف ميزني! كلمات جديدي كه ميگي: cheese ,آپا(آيپد)،لافدن(elephent) تقريبا حيووناي اصلي رو ميشناسي و صداي گاو م م م و صداي شير ح ح ح ح رو در مياري . عاشق بپر بپر شدي.چه روي تخت چه روي مبلا و از همه بيشتر روي راكرت اونقدر خودتو بالا پايين ميندازي كه ميگم الان از وسط دوتا ميشه!! راستي برات ...
28 ارديبهشت 1393
4570 27 78 ادامه مطلب

ترم سوم کارگاه کودک و مادر

سلام دختر خوشگلم.این ترم توانایی هات کاملا قابل ملاحظه است و مربی هات هم اشاره به این موضوع کردن. یادمه روز های اول که تازه این کلاس رو شروع کرده بودی همش میچسبیدی به من و یه لحظه هم حاضر نبودی ازم جدا شی.ولی این روزا برای خودت میری گوشه سفره رو هم میگیری و پهن میکنیروی زمین یا موقع شعر خوندن میری وسط و برای خودت راه میری... اینجا مهارت ضربه زدن باتوپ به اون بطری های پر از شن هست که بندازیشون که تو همش میرفتی و بطریارو جابجا میکردی درست کردن عروسک با لباس بچگیت که با روزنامه داخل لباست رو پر کردیم سارینا: وا مامان این آدمه یا عروسک؟!! تجربه نقاشی روی پارچه: اینجا هم پشم ببعی رو با پنبه درست ک...
6 ارديبهشت 1393
3598 22 44 ادامه مطلب

١٨ ماهگيت مبارك

سارينا جون اگه بذاره بالاخره بعد از يك ماه اومدم دوباره مطلب بذارم آخه واقعا نميذاري هيچكاري كنم!ميام پاي آيپد جيغ ميكشي ميخوامش كه منم مجبور شدم روي موبايلم و آيپدم رمز بذارم  .وقتي هم كه پاي كامپيوتر ميخوام بشينم همش ميخوايي بيايي بالاي صندلي و دكمه هاي ماوس و كيبرد رو فشار بدي و... از وقتي هم كه هوا خوب شده كه بايد هر روز بعداز ظهر شما رو ببرم پارك تا بازي كني.خداروشكر يه پارك كوچيك سر خيابونمون هست.البته تا ديروز كل راه رو بايد بغلت ميكردم ولي امروز براي اولين بار خودت پياده تنهايي همه راه رو اومدي(آخيييييييش!). تقريبا يه ماهه كه دارم تمرينت ميدم ياد بگيري چه جوري دستت رو از نرده ها بگيري و از پله های سرسره بالا بري که تونست...
28 فروردين 1393

اولین سفر هوایی سارینا-تایلند

 سلام دوستاي مهربونم.ما برگشتيم از مسافرت.جاي همتون خيلي خالي بود.خيلي خوش گذشت. لطفا بريد به ادامه مطالب. تقريبا يه چند ماهي بود كه برنامه عيدمون رو مشخص كرديم و تصميم گرفتيم براي اينكه تو هم توي محيط انگليسي قرار بگيري -هر چند براي مدت كم- بريم خارج از ايران. خيلي راجع به طبيعت تايلند تعريف شنيده بوديم.بنابراين بارو بنديلمونو جمع كرديم و رفتيم به سوي كشور لبخند. اول بگم كه قبل از سفر همش با خودم ميگفتم شايد نشه با بچه ١/٥ ساله خيلي خوش گذشت ولي برخلاف تفكرم،خيييييييلي خوش سفر بودي و همه چيز همونجور كه مي خواستيم پيش رفت(دوووستت دارم)   ازونجايي كه مدت پرواز ٧-٨ ساعت بود ما همش نگران اين بوديم كه نكنه ...
9 فروردين 1393
4339 3 288 ادامه مطلب

١٧ ماهگيت مبارك-مصادف با دومين بهار زندگيت-سفر به کرمان

ازين مسافرت نيومده دوباره فردا عازم يه سفر ديگه ايم!خيلي خبر مبر دارم.اميدوارم وقتي خونه برگشتيم زودي بيام و همه پست ها رو تكميل كنم. از همه دوستان هم براي آرزوي سفر خير و تبريك عيد صميمانه تشكر ميكنم،اميدوارم براي تك تك شما دوستاي مهربونم سال خوبي باشه. ايشالا اگه عمري باقي بود بعد از سفر ميام به دوست جونام سر ميزنم چون دلم براي همتون يه ذره شده.دوووووووستتون دارم... ما برگشتيم...به زودي ميام پيشتون.جاي همتون خالي بود.خيلي خوش گذشت...   امسال دومین بهار زندگیت بود ... من و باباییت خیلی خوشحالیم که خدای مهربون تورو بهمون داده. ایشالا امسال سال خیلی خوبی برات باشه امسال عید تصمیم گرفتیم بریم کرمان پیش فامیل ...
9 فروردين 1393

٦ ماهگیت مبارک

بالاخره ٦ ماهت تموم شد و مامانی دیگه نمیخواد نگران این باشه که اگه نبود تو بدون غذا بمونی.آخه دیگه میتونی غذای کمکی بخوری اول از فرنی آرد برنج که خودم برات درست کردم شروع کردم.بعدشم حریره بادوم و بعدشم سووووووووپ.البته من فرنی رو کم شکر میگیرم که مثل اینکه زیادم خوشت نمیاد  .ولی خب دیگه نمیتونی که تا ابد شیر مامانی رو بخوری آخه نانازم .(با موز درست میکنم دوست داری) توی این ماه میتونی بدون کمک برای یک دقیقه ای بشینی. خیلی خنده رو و خوشرو هستی و همه بهت میگن مهربون و خوش اخلاق انقدر شیطون شدی که نمیشه توی بغل نگهت داشت و همش میخوایی خودتو پرت کنی اینور و اونور خیلی به مامانی وابسته شدی و اگه از جلوت رد شم ...
28 فروردين 1392

شیرین کاری های سارینا جون

عسل خانمی مامان.توی این ماه یاد گرفتی تقریبا گردنتو نگه داری و موقعی که بغلت میکنیم میخوایی هی سرتو از عقب بندازی که ما باید حتما پشتتو بگیریم که نیافتی و هی سرت رو عقب جلو میکنی و گاهی وقتام سرت محکم میخوره به شونه مامانی و بابایی و دردت میاد! یه وقتایی هم که مامانی کار داره و تو حوصلت سر میره میذارمت جلو تلویزیون و میشینی برنامه کودک یا تبلیغارو میبینی.البته ١٠ دقیقه هم نشده اکثرا خوابت میبره! موقع عوض کردنتم همش گردتو کج میکنی به اتاقت خیره میشی و اگه هم بخواییم لباس زبرتو عوض کنیم گردنتو هی اینور و اونور میکنی و نمیذاری. ماشالا حنجرتم خیلی قوی شده و وقتی شروع میکنی به گریه هیچ صدایی رو دیگه نمیشنوی و میخوای زمین و...
18 آذر 1391

هفته ٤

طبق سونوگرافي اين هفته تازه قرار بود سارينا به دنيا بياد!! يعني تاريخ 2012/11/10 .ولي خب از اونجايي كه بچه ام هم مثل خودم عجوله اين موقع نيومد و خيلي بهتر شد كه اون موقع اومد؛) ديروز هم دوباره ٣ نفري رفتيم بيرون.من كه اين ٩ ماه خيلي خودمو نگه داشته بودم و نه شهربازي نه سينماي ٥ بعدي و ... نرفته بودم طاقتم سر اومد و از همسري قول گرفتم بريم تيراژه و سرزمين عجايب. با پسرخالم اينا قرار گذاشتيم.شير سارينا رو آماده كردم و رفتييييييم.جاتون خالي به خريد كه اصلا نرسيدم! بعدشم سارينا رو سپردم دست همسري و رفتم بازيييييي.انقدر شلوغ بود كه نگو.بعد از ٢ساعت فقط دو تا بازي تونستيم بكنيم.منم همش هر ١٠ دقيقه يه بار زنگ ميزدم همسري و حال سارينا رو ميپرسيدم...
26 آبان 1391

٢ ماهگيت مبارك-قالب دست و پا

٢ ماهگييييييييييت مباااااااااارك. روزا مثل برق و باد ميگذره! فرشته كوچولوي مامان، انگار همين ديروز بود كه زميني شدي و دل ماماني و بابايي رو به آسمونا بردي. ساريناي مامان، عمر كوتاهه و همينطور كه تو هي بزرگ و بزرگتر ميشي ما پير تر و پيرتر ميشيم .يادمون باشه زندگي اونقدر كوتاهه كه يك دقيقه بيشتر با هم بودن رو بايد جشن گرفت.خيلي خوشحالم كه يلداي امسال رو در كنار تو جشن ميگيريم.               محفل آرياييت طلايي                           &n...
28 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی بوس می باشد