پرنسس ساريناپرنسس سارينا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره
شازده مسيحاشازده مسيحا، تا این لحظه: 8 سال و 29 روز سن داره

نی نی بوس

داستان خاطرات پرنسس سارينا و شازده مسيحا

نمد خونه!

سلام نانازم.تقریبا یکی دو ماهه همش وقتی کارهای درست شده با نمد رو میبینم دلم میخواد همشونو درست کنم! برای همین دو سه هفته پیش کلی نمدای خوشگل و رنگارنگ سفارش دادم تا برات کلی چیزای جورواجور درست کنم.آخه خیــــــلی ازین کار لذت میبرم(البته اگه شما خانم خانما منو همراهی کنی!) این اولین چیزیه که درست کردم: دومین چیزی که درست کردم این کوسن جغد هست که کلی هو هو میکنم باهاش و تو هم کلی جیغ میزنی و فرار میکنی گه یه وقت نخورت! این کتاب حیوانات هم که جنبه آموزش داره هم سرگرمی: سبیــــــــــــلو... زبون درازی ممنوع! موزتو پوست بکن با هم بخوریم! اااا!جناب زرافه کجایی؟ پیتیکو پیتیــــــــــــ...
5 اسفند 1392

١٦ ماهگيت مبارك

١٦ ماهگيت هم به سرعت برق و باد گذشت... توي اين ماه واقعا خيلي تغيير كردي! هم اينكه مستقل شدي و توي تخت خودت مي خوابي و حتي بعضي شبا ديگه براي شير خوردنم پا نميشي! و ديگه انقدر بهم وابسته نيستي هي مثل چسب دوقلو بهم بچسبي!! میذاری راحت ناخن هاتو بگیرم و حتی خوشتم میاد(وااای به خدا توی این مورد واقعا راحت شدم چون باید موقع خواب میگرفتم که هی میپریدی یا دستتو میکشیدی) دیگه از جارو برقی هم نمی ترسی و فکر میکنی ماشینه و حتی میری روش میشینی نيازهاتو با اشاره خيلي خوب به همه مي فهموني. مثلا گرسنت ميشه ميري دستتو ميزنی روي صندلي غذات.يا وقتي نياز به شستن داري ميري طرف حموم و البته دمپايي ما رو پات ميكني.وقتي خوابت مياد ميري سمت ...
28 بهمن 1392

جدا كردن اتاق خواب سارينا

ماه پيشوني مامان.اگه بدوني توي اين ماه چيكار تونستم بكنم؟بلــــــــه بالاخره تونستم توي اتاق خودت و روي تخت اصلي خودت بخوابونم.آخه هم تختت خیلی برات کوچیک شد بود و وقتی پاتو صاف میکردی, ازونور سرت با فشار میرفت توی نرده های تختت. و از طرف دیگه هم شبا خیلی بیدار میشدی و واقعا کلافه ام میکردی جوری که گفتم از شیر بگیرمت.ولی... و اگه بیدار میشدی صاف خودت تنهایی میومدی از تختت پایین! بذار تختم رو بزنم کنار.. ای وااای مثل اینکه گیر کردم! بالاخره تونستم ا! من چرا پایین تختم؟میخوام برم بالا الان تقريبا يك هفته هست كه پاره تنم و وجودم ازم جدا شده.٩ ماه حاملگي +١٦ ماه هم از سنت با هم و كنار هم خوابيديم و ي...
27 بهمن 1392

پایان ترم دوم کارگاه دوزبانه کودک و مادر

دیدی عسلم چه زود گذشت؟ ترم دومتم با موفقیت به پایان رسوندوی و کلی چیز های جدید و جالب یاد گرفتی و یه عالمه دوست جدید پیدا کردی و کلی شعر خوندی و زدی و رقصیدی!! خیلی از دوستای وبلاگیت درخواست کرده بودن که راجه به برنامه کلاسات توضیحات بیشتری بدم.ینم بازی ها و فعالیت های کلاسیت: تمرین ضربه زدن توپ با پا (kick the ball) مهارت راه رفتن روی سطح باریک اینجا انقدر ازین چوبه خوشت اومده بود که همونجا وایساده بودی و از جات تکون نمیخوردی آخ جون شیرینی! اینجا برات خمیر بازی اوردن ولی خوردنی بودن!(برای بچه های زیر سه سال خودشون به یه آشپز سفارش خمیر داده بودن که بعد از سه روز هم سفت میشد و باید مینداختنشون دور) ...
21 بهمن 1392

١٥ ماهگيت مبارك

گوگولي مگولي شيرين عسل مامان! توي اين ماه خدارو شكر غذا خوردنت خيلي بهتر شده .ولي همچنان محال ممكنه كسي بتونه حتي يه قاشق بهت غذا بده! و فقط و فقط خودت بايد بخوري حالا شده با قاشق، با دست .هر جوري هست فقط خودت و خودت. یعنی زبونم چه رنگی شده؟؟؟ بعد از اینکه چیزی میخوری شروع میکنی به آواز سر دادن... آآآآآآآآآآآآآ اینم عکس همین لحظته (ظهر بردمت کارگاه کودک و مادر و دیگه بعدش نخوابیدی و از ٩ صبح بیدار بودی و الان که اومدم بهت شام بدم اینجوری کم کم چشمات خمار شد و خوابت برد!!!) سارینا و دختر عموش فاطمه جون: عاشق این کامیونی شدی که باباجون مهربونت برات خریده این کالسکه و نی نی توشم خیلی د...
28 دی 1392

سارینا آیپد باز حرفه ای شده!

یادمه زمان ما وقتی میخواستیم بازی کنیم میرفتیم با بچه های فامیل خاله بازی و دکتر بازی و یا با نخود و لوبیا دبلنا و این چیزا بازی میکردیم یا با داداشام رادار بازی و زو و لی لی ...و یا نهایتش یه آتاری و پلی استیشن. ولی بچه های نسل الان کمتر از آیپد رو راضی نیستند!!یعنی اینی که میگم اغراق نمیکنما! تقریبا یک هفته هست که شما دخملی خوشگل ما فکر کردی آیپد من مال توئه و من دارم از آیپد تو استفاده میکنم و تازه باید ازت اجازه بگیرم!! یعنی فکر کنید دیگه چک کردن ایمیل و اینترنت گردی و وبلاگ نویسی با آیپد دیگه تعطیل به محض نشستن پای آیپد جیــــــــــــــغ خانم میره هوا که این مال منه و من میخوام بازی کنم.هر چی میگم my turn ولی فایده ای...
23 دی 1392

دخترم دیگه بزرگ شده!!

الان تقریبا دو ماهه که هر هفته میبریمت شهربازی(بولینگ عبدو). ولی همونطور که قبلا گفتم وقتی سوار دستگاه میکنیمت تا شروع میکنه به حرکت, میترسی و میخوایی بیایی بیرون. ولی... ولی ایندفعه که بردیمت همینجور که طبق معمول سوار بازی کردیمت و روشنش نکردیم که نترسی, یهو دستگاه خودش شروع کرد به روشن شدن و آهنگ زدن!!! که ما هم در کمال تعجب برای اولین بار دیدیم خوشت اومد!! یعنی من داشتم از خوشحالی میمردم! آخه تو که نمیدونی برای یه مادری که خودش ترن و رنجر و سورتمه سوار میشه و اون بالا دست میزنه و سوت,چقدر ناراحت کننده است که بچه اش از یه ماشین بازی که درجا حرکت میکنه بترسه!! بگذریم... بعد از اینکه از اون بازی خوشت اومد,دیگه تا تونستیم سوار تک ...
13 دی 1392

عکس های آتلیه 1 سالگیت

عزیزم بعد از تولد ١ سالگیت رفتیم آتلیه سها (که شنیده بودیم خیلی تنوع دکور داره) تو اونجا خییییییلی دخمل خوبی بودی و تا می تونستی شیطونی کردی و خوشبختانه با آقای عکاس خیلی میونه خوبی پیدا کرده بودی (هی برات آهنگ میذاشت و تو هم هی دس دسی میکردی ) و خدارو شکر تونستیم در دو تایم ٣ ساعته (٦ ساعت) حسابی عکسای خوشگل مشگل بگیریم. راستی تا میتونستیم دکور های متفاوت انتخاب کردیم که برات یادگاری بمونه. من که خودم عاشق این عکس اولی هستم این از سفره هفت سین که البته شمع هاشو انقدر زدی بهم که شکست! و سیبش هم فکر کردی خوراکیه و داشتی میخوردی!  وقتی آقای عکاس موزیک میذاشت تو این شکلی میشدی: دکور تولدتو با همون ریس...
1 دی 1392
10392 3 64 ادامه مطلب

١٤ ماهگيت مبارك-یلدات مبارک

نفسم،عمرم،دختر شيطون و بلاي نازم دومین یلدات مبارک. امسال شب یلدا همه فامیل دور هم جمع بودیم و فقط نقل مجلس کم بود که شما اومدی وسط! اینو دست بزن , اونو دست بزن , دستمال کاغذی بردار , پاره کن ,بریز هوا ,هورا بکش , میوه از روی میز بردار و به بقیه بده...   اینجا هم داری سرک میکشی کسی حواسش نباشه دست به وسایل میز بزنی ولی من همش دنبالت بودم و البته خییییییلی هم خسته شدم اونجا هم هی میگفتی ماما ماما بعد یه ثانیه بعد میگفتی بابا بابا.بابایی هم میگفت بگو بابا بگو بابا و تو دوباره میگفتی ماما ماما و همه می خندیدیم . اینم عکس یادگاری با بابا جون و همه نوه هاش:   حالا بذار از شیطنتات بگم: انق...
30 آذر 1392

کارگاه دوزبانه کودک و مادر

ماجرا از اونجایی شروع شد که وقتی تابستون داشت تموم می شد و نزدیک اول مهر شده بود و بازگشایی مدارس با خودم گفتم بذارمت مهد کودک تا هم یه خرده از این وابستگی به من در بیای و هم با دوستای همسن و سال خودت معاشرت کنی و محیطت غیر از محیط تکراری خونه بشه. ولی مهد کودکا معمولا از ٣ سالگی بچه ها رو قبول میکردن.  جایی که مناسب سن تو بود کارگاه کودک و مادر بود.بنابرین همینجور که دنبال یه جای خوب میگشتم چشمم خورد به کارگاه دوزبانه.با خودم گفتم یعنی میشه سارینای منم بتونه به دو زبان صحبت کنه؟ خلاصه... رفتم توی سایتش: که دیدم توش نوشته: "کودکان، به دلیل توانایی های ذاتی ذهنشان، قادر به فراگیری حتی بیش از دو زبان از بدو تولد می...
11 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی بوس می باشد